به گوش او برسان...
به گوش او برسان...
به گوش او برسان! کوفه مرده جوش و خروشش
خدا کند برسد ناله های شهر به گوشش
به گوش او برسان! ذوالفقار دست نخورده
که شهر مانده و ضحاک های مار به دوشش
بگو که شهر نشسته به انتظار که یک شب
دوباره بگذرد از کوچه های سرد و خموشش
هنوز راز دلش جاری است در دل چاهش
بگیر قطره ای از چاه و عاشقانه بنوشش
بنوش تا بشناسی غریب کوچه ی شب را
ولی به حرمت اشکش به سکه ها نفروشش
مخواه باز کند چاه، سفره ی دل خود را
بگیر! جامه ی خونخواهی علی است . . . بپوشش!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۰۶ ساعت ۳:۴۱ ق.ظ توسط مهدی رسولی کهکی
|