به گوش او برسان...

به گوش او برسان!  کوفه مرده جوش و خروشش

خدا کند برسد ناله های شهر به گوشش


به گوش او برسان! ذوالفقار دست نخورده

که شهر مانده و ضحاک های مار به دوشش


بگو که شهر نشسته به انتظار که یک شب

دوباره بگذرد از کوچه های سرد و خموشش


هنوز راز دلش جاری است در دل چاهش

بگیر قطره ای از چاه و عاشقانه بنوشش


بنوش تا بشناسی غریب کوچه ی شب را

ولی به حرمت اشکش به سکه ها نفروشش


مخواه باز کند چاه، سفره ی دل خود را

بگیر! جامه ی خونخواهی علی است . . . بپوشش!

شعری زیبا از عبدالله روا